قوری

قوری ها خیلی خوب اند:چاق و داغ و رنگی...درست برخلاف من

قوری

قوری ها خیلی خوب اند:چاق و داغ و رنگی...درست برخلاف من

دلم تنگ شد زان درنگ دراز

من اینجا به انتظار اتوبوس نشسته ام

یا احتمالا گیر افتاده ام

تقریبا هم مدت هاست...

گاهی سرکی به سمت و سویی می کشم

بدی اش این است که نمی دانم کدام سمت و سو

گاهی هم چشمک چراغی را می بینم

چراغ هایی که بالاترند شوق به دلم می آورند که امیدوارانه نیم خیز شوم

اما اغلب کامیون اند و چیزهایی از این دست

حتی شاید وانت!

چه لحظه بدی است نزدیک شدنشان و شناخت ماهیتشان

...

من اینجا به انتظار اتوبوس نشسته ام

خوب که فکرش را می کنم می بینم

نه کسی به من گفته اتوبوسی در کار هستی

نه کسی را دیده ام که از این مسیر مسافر اتوبوس باشد


من اینجا به انتظار اتوبوس نشسته ام

در ایستگاه اتوبوس بودن دلگیر و خسته کننده است

و من هم دلگیرم و خسته

و متعجبم...


متعجبم از تو

دقیقا در کدام پایانه ی مبدا قصه رفتن ما را تمام کرده ای؟

من خوبم...مرسی

تحصیل می کنم

ادامه تحصیل می کنم

کار پیدا می کنم

کار می کنم

کلاس می روم و چیزهای زیادی را یاد نمی گیرم

با این و آن حرف میزنم

شاید دوست شوم

وگرنه دشمن می شوم

رابطه برقرار می کنم

یا شدیدا می خواهم که رابطه برقرار کنم

یک سری چیزها را می خوانم

بقیه شان را نمی خوانم

حرف می زنم

حرفِ زیادی می زنم

گاهی هم سکوت می کنم

عاشق می شوم

توهم می زنم

شکست می خورم

آرزو می کنم

کار بد می کنم

دروغ می گویم

یک حرف هایی را هرگز نمی گویم

رازهایم را پنهان می کنم

نقاب میزنم

نقاب هایم را قشنگ می کنم

نقاب هایم را قشنگ تر می کنم

همه کار می خواهم بکنم

گاهی هیچ کاری نمی کنم

می روم

می آیم

می دوم

می چرخم

دست وپا می زنم

زخمی می شوم

باز به یک در دیگر می زنم

تغییر می کنم

شخصیت جدیدی می شوم که خودم هم تعجب می کنم...


هرگز اما حالم خوب نمی شود