قوری

قوری ها خیلی خوب اند:چاق و داغ و رنگی...درست برخلاف من

قوری

قوری ها خیلی خوب اند:چاق و داغ و رنگی...درست برخلاف من

عمومِ حمل و نقل

1:باقی پولم 4500 تومن می شه،اما دو هزاروپانصد برگردانده شده

به ناقل می گویم : جناب مگه من به شما 5000 تومن ندادم؟؟؟

حامل و سایر مسافر ها همین جور نگاهم می کنند

دوهزاری را هزاری دیده بودم.

 

2:می گویم سر تخت طاووس...یه کم جلوتر ترمز می کنه

یک بابایی از راه می رسه و می خواد جلو سوار شه

یه کم خیره نگاهش می کنم اما ابعاد جوری نیست که نگاه خیره ام سنگینی خاصی داشته باشه

ولی انگار هنوز امیدی هست... ناقل داره جواب سربالا می ده

می رم جلو می شینم

آن بابا هم بدبختانه عقب جلوس می کنه و به این شکل ماجرا را تفسیر می کنه که :

این درسته من با این هیکلم برم عقب این خانوم با زرنگی بره جلو؟...واقعا که اخلاقیات صفر!

 

3: توی ایستگاه تاکسی  بنی هاشم مشغول قندیل بستنمم

یه پراید می یاد سوارم می کنه ، بعد می گه بنی هاشم نمی ره!

می گم چرا؟

می گه حالا بشین گرم شی تا تاکسی بیاد!

لامصب بخاری هم زده ... به یقین این آزمایش الهیست

شماره ام رو می دم تا پیاده ام کنه ... می ترسم باهاش مخالفت کنم

بعد از اون تا دو ماه روزی صد و بیست بار اس ام اس میده که پس کوشی؟

 

4: ساعت نزدیک 9 شبه...به شدت قصددارم از آرژانتین برم خونه

یه پسره ترمز میزنه می گم سیدخندان میرید؟می گه آره

سوار که می شم دیگه کسی رو سوار نمی کنه

یه خورده که می گذره می گه خانوم هیچ وقت شخصی سوار نشید

این جمله هزار تا معنی می تونه داشته باشه و من حین پردازشش سکته می کنم و زبونم می چسبه کف حلقم

آقا دوباره با جدیت می گه شنیدید چی گفتم؟...می نالم که بله چشم

آقا هم منو می بره سیدخندان کرایه هم نمی گیره

 

5:پیاده دارم می رم خونه

همه تاکسی ها شیشه ها رو تا ته بالا دادند و خالی میرند

ولی بقیه ماشین ها حاضرند با کمال میل منو برسونند

مودبانه تعارفم می کنند که بفرمایم!...بسیار مودبانه

...

به خونه که می رسم

حالم خوب نیست ... انگار مسموم شده باشم

من که یک لیوان چایی نبات خوردم و یک قرص ضد تهوع

از حال عمومی حمل و نقل اما دیگر خبر ندارم


پرنده آمدنی نیست

پرواز را از خاطر ببر

...

وقتی در هر حال پرنده نیستی